سالهای پریشانی به دنبال عشقی شکسته ام که در نهانیه قلبم خاک خورده است
در سکوتی غم انگیز بدون هیچ رویایی که در آن وجودی از خویش نمی یابم
بدون توانایی انکارحقیقت بدون صحبت و واژه نگاری برای امید بستن به فردا
بدون هیچ نوری که از جاودانه بودنم حرفی بزند بدون احساس به زندگی به گریستن
ادامه میدهم شاید آن وجود خسته را به روشنی داده و خود را خلاص از اخلاص نمایم
پاک شوم و به درون رویا سفر کنم به پهنای بیکران عظمت و در آن صلابت وجودی را
جستجو کنم که خود عاری از آنم. آنجا کجاست..؟
۸۸/۹/۲۵ به یاد عزیز تا همیشه ماندنی
سلام بانوی محترم، چند صفحه از وبلاگتون رو خوندم. سوالی رو میخواستم با شما مطرح کنم. اجازه هست؟
سلام
بفرمایید در خدمتم...
سلام. جواب ندادین؟
سلام
سوالتون کاملا بی ربط بود
دلیلی برای جواب ، نیست.
سلام، ببخشید که با فهم ضعیفم اینگونه سوال بی ربط مطرح میکنیم و وقت سرکار رو میگیریم. خداحافظ و موفق باشید.
سلام. خوبین حالا..؟
سلام
ممنون
سلام.چه خبر؟ از کارتون راضی هستین؟
سلام
خبری نیست
شکر راضی ام
سلام، با آفتاب و آسمان امروز چطورید؟
سلام
میشه خودتون رو معرفی کنید؟؟؟
سلام.حالتون چطوره؟از اونجایکه نظرات این قسمت به موضوع اصلی این پست بی ارتباطه اگه صلاح بدونید اونا رو حذفش کنید البته صاحب اختیار شمایید و هر طور خودتون میدونید.
سلام
خودتون رو معرفی نمیکنید؟
سلام، چه خبرا؟
من این نوشته شما رو اونقد دوست دارم ک گاهی وقتا با خوندنش اشکم در میاد.
منم همینطور.... هزار سال دیگه هم بگذره این جملات و با اون صدا ..... هرگز فراموش نمیکنم.
سلام. وقت بخیر. میگم این سال ها چقدر زود میگذرند! مثل روزا.