هم راز

      از وقتی که یادم میاد, از همون موقع هایی که هنوز تفاوت بین ماه و مهتاب رو نمی دونستم 

عاشق ماه یا مهتاب و حالا هر دوشون بودم و هستم. شب که میشد به زور خودمو از پنجره آویزون می کردم که  ماه و پیدا کنم  و بعد با صدای بلند بگم ماه هست ماه اومده .....                    خیلی از روزا رو به امید شب، ماه و مهتاب سپری کردم  .  

 چیزی که از ماه تو ذهن و خاطرم هست یه دوست قدیمی ،بهترین هم راز و تابلویی از تمام        چیز ها وکسایی بود که دلم تو اون لحظه ها می خواست... 

بزر گتر که شدم این حس قدیمی همراهم بود. انقدر سرم به آسمون بود که به پیشنهاد خانواده رفتم دوره های آماتوری نجوم و آسمان وستاره شناسی رو  گذروندم ولی خوب بازم وقتی که از لنز تلسکوپ چشم بر میداشتم حس میکردم وای ی ی ی چقدر دلم براش تنگ شده..... 

      اما چند وقتیه یه چیزی عجیب رو دلم سنگینی می کنه, هیچ وقت فکر نمیکردم  یه افسانه  یه داستان قدیمی  که آدمای گذشته برای سپری کردن شبهای بلند زندگیشودن واسه هم زمزمه میکردن , یه روزی تا این حد به خاطره هام به دلبستگیم و به روحم دهن کجی بکنه 

جریان رو خیلی مختصر میگم که  رویای شیرین کسی آشفته نشه  

       چند شب قبل با چند تا از دوستان رفته بودیم پارک   من طبق عادت همیشگی از لابه لای شاخه های لخت درخت ها مثل همیشه دنبال چیزی میگشتم 

   یکی از دوستا با شیطنت پرسید دنبال کسی میگردی؟ من خیلی خونسرد  که مبادا متوجه  شیفتگیم به ماه بشه  گفتم امشب ماه و ندیدی؟ باید همین جاها باشه 

با تعجب پرسید مگه زمستونا هم ماه تو آسمون هست؟ تو دلم از حرفش تعجب کردم و خندیدموووووووو راستش یکم خوشحال شدم    خوب آخه اون مال منه قرار نیست همه از اومدنو بودنش خبر داشته باشن!!! 

تو همین کیییف کردن بودم که از رد مهتاب, ماه رو پیدا کردم . هنوز خوب با چشمام و نگاهم حسش نکرده بودم که صدای یکی که انگار سوال منو شنیده بود   یا شاید سرگشتگی رو تو چشام دیده بود رو شنیدم 

انگار میخواد یه داستان قدیمی بگه , از اونایی کهآدم واسه شنیدنش دلش قنج میره وو گوش میده و گوش میده ودر نهایت اخر داستان قبل اینکه راوی بگه : بالا رفتیم دوغ بود ...پایین آمدییم ماست بود غصه ما ......... تو دلمون به سادگی وخیالپردازی آدمای گذشته فکر میکنیم.. 

داستان رو شروع کرده بود    : بچه ها میدونید , مادربزرگم میگه خانوما نباید به ماه خیره بشن      تو دلم یه چیزی پاره شد  آخه میگه ماه مرده خورشید زن  میگه مرد  نامحرمه گناه داره که به ماه نگاه کنیم.گفته اگه یه وقتیی چشمم افتاد به ماه سریع به آب یا سبزه نگاه کنم..... 

 دیگه ادمه حرفشو نشنیدم دیگه دلم نمیخواست بشنوم   ......... 

لعنت به تو 

لعنت به افسانه ای که همه بهش خندیدید... 

چشمامو ازش برنداشتم ولی دیگه تار میدیدم انگار یه چیزی تو چشام موج میزدو میخواست سقوط کنه....  

خدا رو شکر اینجا نه سبزه هست نه آب/.

نظرات 1 + ارسال نظر
ساسان دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ب.ظ http://omidrezasasanfar.blogsky.com

سلام ممنون از نوشته تازه شما
آره منم شنیده بودم
گاهی چیزهای زیبا و طبیعی رو الکی الکی زشت میکنن
اینبار به چه بهانه مضحکی اما
شما راحت به ماه نگاه کن
گناهش پای من
هر کی رو اونور به جرم نگاه کردن به ماه دادگاهی کردن
گناهش رو من به گردن میگیرم
از امروز همه آزادین


مرسی که به من سر زدید از همراهیتون ممنون
بهم اعتماد بنفس دادید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.