روزای آخر سال هست
سال ۱۳۹۱ هم داره تموم میشه
با کلی اتفاقهای خوب و بد
بدترین تلخ ترین و فراموش نشدنی ترین اتفاق سال
همونی بود که سالها ازش فرار میکردم و
همچنان در توهم بودنش به سر میبرم.....اگرچه دیگه رفته.
خوب ترین و شیرین ترین اتفاق سال هم رفتنم به سر کار بود.
در واقع ۶ ماه اول سال ۹۰٪ اوقاتم رو مشغول پایان نامه بودم
بجز ۲ ماه آخر مرداد و شهریور
که با همه وجود درگیر خودم وخودم وخودم بودم .
۱۲ مهر پایان نامه رو دفاع کردم
۲۴ مهر رفتم سر کار
و تا امروز که آخرین روز کاری این سال بود تازه از سرکار برگشتم.
راستی پیشاپیش سال ۱۳۹۲ مبارک
با تقدیم بهترین آرزوها
در بلندترین شب سال 1391
در تنها بهانه اضافه شده به شبهای دیگر
در شبی که تاریکی و سردی زمستان سخت را به بهانه ای گرم و دلچسب کرده ایم
همانند تمام شبهای دیگر این 3 سال مینویسم......
*اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباببازی دیگهای براش بادکنک میخرم.
بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده.
بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.
بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.
و مهمتر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده.
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تـــو دارد این دلـــــم جـــای دگــر نمــی شود
بی تو برای شاعــری , واژه خبــر نمــی شود
بغـض دوبـاره , دیدنــت هست و بدر نمی شود
فکــر رسیـــدن به تو , فکــر رسیـــدن به من
از تو به خود رسیده ام , اینکه سفر نمی شود
دلم اگر به دست تو , به نیزه ای نشان شود
برای زخـــم نیــزه ات , سینـه سپر نمی شود
صبوری و تحملت , همیشــه پشــت شیشه ها
پنجـــره جز به بغــض تو , ابــــری و تر نمی شود
صبــور خــوب خانگی , شریـک ضجـه های من
خنـده خستـه بودنـم , زنــگ خطــر نمـی شود
حادثــه یکـی شـــدن , حادثه ای ســاده نبود
مرد تو جز تو از کسی , زیــر و زبــر نمی شود
به فکـر ســر سپردنم, به اعتمــاد شانه ات
گریـــه بخشــایش من ,که بی ثمر نمی شود
همیشگـی تریـن مـن , لالــــه نازنیـــن مــن
بیا که جز به رنـــگ تو , دگر سحر نمی شود
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تـو دارد ایـــن دلــــم جــای دگـــر نمی شود
شعر: مولوی و شهیار قنبری