12 تیر
تاریخ ماندگاری شد تو زندگیم.
همیشه باید منتظر اتفاقات خوب و بد باشیم، از اون خوب و بدهایی که مسیر زندگی رو عوض میکنن.
جالبه که 48 ساعته میدونم سال قبل اون ساعت هر ساعتیش در حال چه فکر و چه کاری بودم ... هر ثانیه اش.
یقینا من یکی از خوش شانس ترین های این دنیام .... کی این شانس و داره که بتونه بعد از سالهااااا 10-12 سال نقطه های مبهم ، حسرت ، عقده یا هر چیز دیگه ای که بشه بهش گفت رو برطرف کنه
سبک و آروم ... دیگه میدونی چه خبره میدونی چندان خبری هم نبود زیادی بزرگ کرده بودیش و تمام.
امسال اما 12 تیر 13 تیر چقدرررر دلشوره و نگرانی دارم .
میدونم تاریکی قبل از صبح هست.
نوشتم که بمونه... اینجا تاریخ زندگی منه
همین که حالم متفاوت از پارساله یعنی 1 سال و خیلییییی عالی گذروندم.
شکر
بعد از چهار سال ..... دوباره مینویسم
به نام او که مهربانترین است و بخشنده ترین
قبلنا خیلی ها میومدن و نوشته هامو میخوندن .... یهو رفتم وچیزی ننوشتم ، ببخشید که بی خبر رفتم و خیلی دیر اومدم ....
به خود گفتم از عمر رفته چه ماند؟
دل خسته لرزید و گفتا دریغ
به دل گفتم از عشق چیزیت هست؟
بگفتا که هست آری اما دریغ
بلی از منی و عمر ناپایدار
نمانده ست بر جای الا دریغ
شب و روزها و مه و سالها
گذشتند و ماندند برجا دریغ
رسیدند هر روز و شب با فسوس
گذشتند هر سال و مه با دریغ
رسیبدند و گفتم فسوسا فسوس
گذشتند و گفتم دریغا دریغ
مظاهر مصفا
باز شروع شدن شبایی که صبح نمیشن و روزایی که تموم نمیشن
هر چقدر هم که نقاب عوض بشه واقعیت تغییری نمیکنه
فکره دیگه ای برای ادامه دارم
ولی شروع خوبی نخواهد داشت
به اندازه ۱ سال کارای عقب افتاده دارم
.
.
.
پاییزه زیبا و چشم فریب اما سرد و نمناک چه زود شروع شد...
بوسه باد خزونی با هزار نامهربونی
زیر گوش برگ تنها میگه طعمه خزونی
برگ سبز و تر و تازه رنگ سبزشو می بازه
غرق بوسه های باد و وحشت روزای تازه
میکنه دل از درختا میشه آواره ی کوچه
کوچه ای که یادگاره روزای رفته و پوچه
میشینه گوشه ی کوچه چشم به آسمون میدوزه
میکنه یاد گذشته دلش از غصه میسوز
دلش از غصه . . . . . . میسوزه
.
.
.
نشد یه قصری بسازم پنجرهاش آبی باشه
نشد یه قصری بسازم پنجرهاش آبی باشه