-
حادثه
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 00:04
هر صبح با شنیدن یک عطسه می ایستم که حادثه از خانه بگذرد آنگاه دنبال آن به راه می افتم محمدعلی بهمنی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 22:51
-
سلاااااااااااااااااااااااااااااام
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 15:52
دوست عزیزی که خواسته یا ناخواسته به خونه من سری زدی خوش آمدی خونم محقره کوچیکه یه جورایی شایدم دلگیره .... میدونم خوب آخه خونم رو تازه درست کردم . وای ی ی ی نمیدونید با چه وسواسی دارم میچینمش واسه ادامه یه شروع خیلی خوب داشتم . ممنون که بهم سر میزنید دوستون دارم
-
مقدمه ای برای شروع....
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 15:30
سالهای پریشانی به دنبال عشقی شکسته ام که در نهانیه قلبم خاک خورده است در سکوتی غم انگیز بدون هیچ رویایی که در آن وجودی از خویش نمی یابم بدون توانایی انکارحقیقت بدون صحبت و واژه نگاری برای امید بستن به فردا بدون هیچ نوری که از جاودانه بودنم حرفی بزند بدون احساس به زندگی به گریستن ادامه میدهم شاید آن وجود خسته را به...