به یک جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد
از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی/.
گفتم:بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخی نه گفتن مان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینم براین جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
( محمدعلی بهمنی)
*به یادم بمونه واسه همیشه ی همیشه آرامش روحم رو به آرامشی دروغین نبازم*
اشتباهی که همه عمر پشیمانم از آن
اعتمادیست که بر مردم دنیا کردم !!
امروز جمعه است ۴ آذر سال ۱۳۹۰ یعنی آخرین ماه پاییز
و البته یه روز سرد وبرفی...
امسال آخرین سالی هست که از اتاقم این منظره رو میبینم